نگاهی گذرا به سلسله طاهریان

پیچک

تاريخ : دو شنبه 9 تير 1393برچسب:, | 10:56 | نویسنده : farid

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/e/ee/Tahirid_Dynasty_821_-_873_%28AD%29.png

 

« وقتي آخرين مقاومت هاي مسلحانه ضد خليفه ، در شورش هاي بابک و مازياز سرکوب شد، ايران که يک دوران دويست ساله مقاومت را بدون وقفه و تقريباً بدون نتيجه گذارنده بود ، در وضعي بود که نظارت مستقيم بغداد بر آن تقريبا غير ممکن بود. عراق و شام و فلسطين و مصر که از آغاز فتوح اسلامي ، عنصر عرب و زبان عربي در آنها غلبه پيدا کرده بود به وسيله عمال و حکام وفادار و مورد اعتماد خليفه که غالباً با سرزمين هاي تحت حاکميت خويش پيوندهاي ديرينه هم داشتند، اداره مي شد و اگر در آن نواحي گه گاه شورشي روي مي داد، از نوع شورش هاي مذهبي بود که به وسيله رؤساء خوارج يا شيعه رهبري مي گشت و جنبه ضد عربي يا مقاومت ملي در مقابل حاکميت اسلامي نداشت. اما در ايران ، در سرزمين هاي دور از دسترس مداخله مستقيم خلافت مخصوصاً خراسان و نواحي شرقي و شمالي آن ، ازهمان آغاز در مقابل روند عربي شدن و حتي اسلامي شدن مقاومت هايي اظهار شد که گاه به شورش هاي طولاني منجر گرديد و حکام عرب هم ، در آن نواحي با مردم بومي – اهل ذمه و موالي – برخوردهايي خشونت بارتر و تحمل ناپذيرتر داشتند.

در طي اين دو قرن پرحادثه، خراسان حکومت لااقل چهل امير عرب را در توالي حوادث تحمل کرد. تختگاه اين اميران غالباً بين مرو ، بلخ ، هرات ، طوس ، جرجان و نيشابور تغيير مي يافت و ولايات ماوارءالنهر ازجمله بخارا و سمرقند را هم شامل مي شد. بعضي ازين امراء عرب از تاخت و تازهايي که درين نواحي کردند غنيمت ها – ازمال و ملک و برده – حاصل کردند و بد ينگونه فرمانروايي خراسان سرکردگان طوايف عرب را همواره به طمع کسب غنايم مي انداخت و به اعمال خشونت وسوسه مي کرد. علاوه بر آن، خراسان طي سالها عرصه تاخت و تاز خوارج بود که از آنجمله قيام حمزه خارجي آن را به شدت ناامن کرد، و براي رفع آن خليفه خود به خراسان آمد و از نزديک به اين حقيقت پي برد که نظارت مستقيم بغداد در امور خراسان خالي ازدشواري نيست و آن نواحي را جز با " حکام مستقل " – و به شيوه حکومت خانداني – نمي توان اداره کرد.* وجود و دوام فرمانروايان کوچک بومي هم که در جاي جاي اين سرزمين حکومت خانداني خود را با اظهار تابعيت به والي خراسان يا شخص خليفه حفظ کرده بودند ، اشاره يي به اين معني داشت که واگذاري اين ولايت به يک خاندان تابع و مورد اعتماد خليفه ، بغداد را از تعهد مسوؤ ليت هاي سنگين فراوان، آزاد و بي نياز خواهد کرد. و اين تجربه يي بود که مأمون در مدت اقامت در خراسان به آن برخورد و آن را ، درپايان امارت غسّان بن عياد ، تنها وسيله آسودگي خاطريافت. »

طاهريان (206-259)

از آنجا که « مأمون مادرش خراساني و خودش شيعي گونه و نيمه ايراني بود و خلافتش را مديون سپاه خراسان ، خاصه مرهون سعي و جلادت يک سردار خراساني از موالي خزاعه که از عهد ابومسلم دعوت عباسي را پذيرفته بودند به نام " طاهربن الحسين " بود »، « در شوال 205 ظاهراً به پاس خدمات طاهر و باطناً گويا براي دور کردن او از بغداد و کوتاه ساختن دست استيلايش از امور خلافت ، او را به حکومت خراسان فرستاد. مخصوصاً چون طاهر امين را کشته بود ، خليفه با اين حرکت قاتل برادر را از پيش چشم خود دور کرد و طاهر نيز چون از خليفه بيم داشت اين مأموريت را به ميل پذيرفت.»


طاهربن حسين(206-207)

« کشمکش خانگي ، که در امر جانشيني هارون الرشيد، بين مأمون و برادرش امين روي داد بار ديگر اعراب عراق و موالي خراسان را به بهانه پشتيباني از خليفه تازه، در مقابل هم قرار داد. درين ماجرا، امين به حکم وصيت هارون بعد از او مقام خلافت داشت اما هارون در همين وصيت مأمون راهم به وليعهدي امين تعيين کرده بود و آنچه موجب ايجاد مخالفت بين دو برادر شد، سعي کردن امين در خلع مأمون از وليعهدي خويش بود.*( براي آشنايي بيشتر، به بخش "عباسيان" در سايت مراجعه شود.)

ازجانب مأمون هم شايد يک عامل عمده درايجاد اين مخالفت سعي موالي خراسان درجدا کردن آن ولايت بود- هر چند فقط از لحاظ اداري – ازسلطـ بغداد. اين امري بود که ظاهراً هارون هم دراواخر عمر به ضرورت آن پي برده بود. در واقع هارون ، که جانشيني خود را به امين داده بود و مأمون را به وليهعدي او برگزيده بود با تفويض خراسان به مأمون به تمايلات اهل خراسان که طالب نوعي استقلال بودند جواب مساعد داده بود و امين را هم در خلافت خود ازالتزام و تعهد مداخل مستقيم در امر خراسان رهايي بخشيده بود. با اين حال، اختلاف برادران بالا گرفت و کار به جنگ کشيد».

« مأمون که درآن ايام در خراسان به سر مي برد از جانب فرقه هاي شيعه که درين ولايت بودند حمايت مي شد. خود او گرايش هاي شيعي داشت و به رعايت شيع? خراسان، در جريان مخالفتي که با برادرش امين پيدا کرد، لباس سياه را که شعار عباسيان بود به لباس سبز- شعار آل علي(ع) - تبديل نمود.* امام شيعه، علي بن موسي معروف به الرضا(ع) را هم ازحجاز به خراسان خواند و وليعهد خويش کرد. اقدام او به تبديل شعار، در نزد اهل بغداد با انزجار تلقي شد و عباسيان را از وي بشدت ناخرسند کرد. امين وزارت خود را به فضل بن ربيع از اعراب ضد شعوبي داده بود که در دستگاه هارون الرشيد هم معارض برامکه و مخالف نفوذ فرهنگ ايراني بود. وزارت مأمون را، فضل بن سهل سرخسي معروف به ذوالرياستين داشت که هم بر سپاه رياست مي کرد و هم برديوان و دفتر- که مأمون را در گرايش به تشيع تشويق مي کرد و درمقابل امين و جبه اعراب به پايداري مي خواند. بدينگونه کشمکش مأمون و امين به صورت کشمکش بين خراسان و بغداد درآمد- و پيروزي او بر امين در مفهوم پيروزي عنصر ايراني بر عنصر عربي محسوب مي شد.»

« طاهربن الحسين – معروف به ذواليمينين – سردار مأمون،رقيب خود علي بن عيسي سردار امين را در ري شکست داد. از آنجا که علي بن عيسي درين اوقات سردار سپاه بغداد بود طي سالها که ازجانب هارون در خراسان حکومت کرده بود آن ولايت را با چنان بيرحمي و بيرسمي معروض غارت و اخاذي خويش کرده بود که خليفه به عزل او ناچار گشته بود- و البته بازگشت او به قدرت که به نحوي متضمن تجديد سلطه اش بر خراسان مي شد براي اهل اين ولايت (خراسان) قابل تحمل نبود. طاهربن الحسين ، هر چند تربيت يافت دربار خلافت و مولاي اعراب خزاعه بود، اهل پوشنج هرات بود- و چون با فرهنگ ايراني و زبان فارسي آنها آشنايي داشت، نزد اهل خراسان با نظر علاقه نگريسته مي شد.»

« طاهريان فرزند شخصي هستند بنام مُصعَب بن رُزَيق از مردم پُوشَنگ يا فوشنج هرات و ادعا داشتند که از نسل رستم پهلوان معروف شاهنامه اند. جدّ ايشان رزيق در ولايت يکي از اشراف عرب از قبيله خزاعه درآمده بوده و به همين علت طاهريان را خزاعي هم مي نويسند.* مصعب در موقع دعات بني عباس حکومت پوشنگ را داشت و هنگام قيام ابومسلم به عنوان دبير در خدمت بکي از ياران او داخل شد.»

« در حوالي همدان عبدالرحمن اَزديّ سردار ديگر امين از سپاه خراسان شکست خورد و براي اعراب هزيمت اجتناب ناپذير شد – هزيمت بسوي بغداد -. بغداد به محاصره افتاد و محاصره آن طولاني، پرمحنت و بي نتيجه گشت. ياري دسته هاي عيار هم مانع از سقوط آن نشد. وقتي اين شهر هزار و يکشب دروازه هايش را بر روي سپاه طاهر گشود تقريبا به حالت نيمه ويراني در آمده و به خاطر دفاع از خليفه يي نالايق خسارات و تلفات بسيار ديده بود . خليفه مخلوع ، بدون اجازه مأمون به امر طاهر و براي اجتناب از تجديد يک کشمکش احتمالي به قتل آمد. اما به شورشيان شهر و کساني که به هواخواهي ا و درمقابل سپاه مأمون ايستادگي کرده بودند امان داده شد. خلافت براي مأمون بلامنازع گشت و کشمکش دو برادر به پيروزي خراسانيان پايان يافت.*

حاصل شورش سپاه خراسان هم ، که بعداز فتح بغداد طالب افزوني جامگي و بيستگاني خويش شد، آن بود که معلوم گشت خراسان ديگر نوعي استقلال را مطالبه مي کند و ديگر نمي خواهد از همه حيث تابع بغداد و تحت نظارت مستقيم خليف? آن باشند. جريان هايي که بعداز آن روي داد ناظر به تحکيم موضع مأمون در دست يابي به خلافت بلامنازع بود. درين زمينه فضل بن سهل سرخسي در حمام سرخس کشته شد . امام علي الرضا(ع) هم بنابر مشهور به وسيل? مأمون ، پنهاني به زهر هلاک شد و مأمون در بازگشت به بغداد به رعايت خاطر اهل شهر و در ظاهر به درخواست طاهر ذواليمينين لباس سبز را به لباس سياه که شعار بني عباس يود مبدل ساخت. خراسان را به غسّان بن عباد از خويشان فضل بن سهل واگذاشت و طاهر را با آنکه به خاطر قتل امين از وي آزرده بود بنواخت . در مقابل اين خدمت هم عنوان امارت و شرطگي بغداد را به وي داد و اين عنوان در خانواده طاهر تا مدتها بعد ازو نيز همچنان باقي ماند.»

« مأمون، چند سال بعد به دنبال تبادل نظر با معتمدان خويش ، به رعايت مصلحت وقت ، طاهر را به حکومت خراسان گسيل داد.* گويي مي خواست به تمايلات اهل خراسان که طالب نوعي استقلال بودند پاسخ مساعدي شايسته مساعي آنها در رساندن او به خلافت داده باشد. اين کار از نظر خود او متضمن تأمين از قيام مجدد آن ولايت به پشتيباني از يک مدعي خانگي هم بود، درحقيقت هرچند برادرش محمد هم که بعداز او به لقب المعتصم بالله به خلافت رسيد درين کشمکش از جانبداري از وي منحرف نشده بود، باز تفويض آن ولايت به وي، در نظر مأمون از احتياط دور بود و واگذاري آن به طاهر بيشتر مقرون به احتياط به نظر مي رسيد.

با اين حال قتل امين، که بدون جلب رضايت او صورت گرفته بود و نارضايي هايي را هم در آغاز خلافت او به وجود آورده بود ، مأمون را از سردار فداکار خويش دل آزرده کرده بود. اينکه يک خليفه عباسي، به اشارت يک مولي، به قتل آيد در نزد او اهانتي به خاندان عباسي محسوب مي شد. وقتي خليفه يي از خاندان عباس با چنان سختي و خواري که در روايات هست به دست موالي خراسان به قتل آمده بود، تجديد نظير آن حادثه غيرممکن نبود و در حالي که احساسات شعوبي، احساسات شيعي واحساسات ضد عربي در بين اهل خراسان بيدار شده بود، مأمون از اينکه کشنده برادر را هر روز در مقام والي و شرطه بغداد پيش چشم ببيند ناخرسندي خود را پنهان نمي داشت.*

خراسان هم که درين ايام منشأ تمام اين احساسات ضدعباسي و ضدعربي بود الحاق مجددش به قلمرو خلافت بغداد، با همان شيو? عهد مهدي و هارون ممکن نبود و خليفه که با قتل وزير خراساني خود فضل بن سهل و کنار نهادن وليعهد علوي خود از مظن? خلافت، سعي کرده بود با عراق و اعرابش کنار بيايد با تفويض خراسان به طاهر- که درآن ايام هيچ کس بهتر از وي براي حکومت آنجا مناسب به نطر نمي رسيد- در واقع هم کشند? برادررا از پيش چشم خود دور مي کرد هم خراسان را از اينکه يک «عباسي» ديگر آنجا را پايگاه اظهار مخالفت با بغداد سازد و عده يي را به شورش و آشوب اغوا نمايد برکنار نگه مي داشت. طاهر هم چون خود و اکثر خويشانش در دستگاه خليفه بودند و خود او هم بارها در خدمت وي آثار صداقت و صميميت خود را ظاهر کرده بود فرستادنش به خراسان از ديدگاه خليفه متضمن هيچ گونه بي احتياطي نبود. اين نکته يي بود که سعي خاندان طاهر درفرونشاندن قيام بابک و مازيار هم بعدها آن را براي معتصم – برادر و جانشين مأمون – غيرقابل ترديد نشان داد. *

بدينگونه بود که با واگذاري خراسان به طاهر، اولين حکومت ايراني درين ولايت به وجود آمد و چون اين حکومت بعداز وي تدريجاً موروثي و مستقل گونه هم گشت، درواقع به دوقرن فترت سياسي ايران که بعداز مرگ يزدگرد پيش آمده بود نيز تا حدي پايان داد . هر چند هنوز تا يک استقلال ملي و واقعي فاصله بسيار در بين بود. اين حکومت محلي که سالها بعداز سقوط ساسانيان دوباره در قسمتي از خاک ايران،به دست يک خاندان ايراني بنياد شد بي آنکه به طور رسمي موروثي باشد به طور متوالي در چند نسل از اولاد بنيانگذارآن ادامه يافت و بي آنکه نسبت به خليفه راه مخالفت درپيش گيرد، بر تمام خراسان و سيستان و ماوراء النهر و قسمت عمده يي از ولايت جبال و سرزمين قديم ماد، حکمراني شبه مستقل داشت. با آنکه" برنشانده خليفه " بود و در تمام قلمرو خود به نام خليفه خطبه مي خواند به هر حال بخش عمده يي از ايران را تحت حکم فرمانرواي واحدي که لامحاله ايراني زبان و ايراني نژاد بود به هم پيوند مي داد و « الگو » يي براي حکومت هاي مستقل گونه ديگر- از جمله سامانيان و غزنويان – شد که بعدها به همان شيوه و بدون قطع ارتباط با خليفه، دولتهاي مستقل و نيمه مستقل به وجود آوردند و تدريجاً از حيطه نفوذ بغداد و خليفه بيرون آمدند. به هر حال حکومت نوبنياد خراسان که استقلال اداري آن هم مطلوب خليفه و هم مورد درخواست عامه اهل ولايت بود، هرچند استقلالش در مفهوم جدايي قطعي از حوزه حاکميت خلافت محسوب نمي شد ، ايراني بود و در آيين فرمانروايي و شيوه کشورداري سنت هاي محلي بازمانده از ايران باستاني را تا حد ممکن رعايت و حمايت مي کرد.»

« طاهر دربين سرداران خليفه ، غير از جنگ و سياست مرد ذوق و ادب هم بود. در شعر و نثر عربي دست قوي داشت و از تربيت خليفه به حکمت و دانش هم علاقه مي ورزيد. با عشق و موسيقي هم سرو کاري داشت .* نسبت به يک زن چنگزن (= صناجه ) که در نيشابور مي زيست و ويدا نام داشت عشق مي ورزيد و در باب او اشعار عاشقانه مي سرود. درارتباط با خليفه و در اداره امور بغداد ، که از جانب خليفه ولايت و شرطگي آن به وي واگذار شده بود، به زبان عربي محاوره مي کرد ، و به سبب موالات با اعراب خزاعه از لحاظ زبان و تربيت هم عربي محسوب مي شد اما در نزد اعراب دربار بغداد و کساني که در مدت محاصره آنجا به دست سپاه وي ، اهانت و سختي ديده بودند غالباً مورد بغض و نفرت بود.

او را به خاطر نژاد ايرانيش به طعنه « فرزند آتشگاه» - ابن بيت النار- مي خواندند و به خاطر يک چشم بودنش بر وي طعنه هاي دلازار مي زدند و مي کوشيدند تا او را به خاطر جنگي که با امين « مخلوع» کرد و به قتل او منجر شد نزد خليفه منفور سازند.

با اين حال اعزام وي به امارت خراسان که شامل سيستان و کرمان هم مي شد و نظارت بر ماوراءالنهر و ادامه فتوح اسلامي در آن نواحي را دربر داشت، اعتماد خليفه را در حق وي نشان مي دهد. گذشته از اينها، در آن ايام فتنه هايي به وسيله خوارج روي داده بود که دفع آن ضرورت فوري داشت و براي آن کار خليفه هيچ کس را بهتر از او نيافته بود.*نمي توان پذيرفت خليفه کسي را که به وفاداريش اعتماد ندارد و او را تنها به چشم قاتل برادر مي نگرد در چنان اوضاع و احوالي به امارت قلمروي بدين وسعت نامزد نمايد.»

« موسس سلسله طاهري به لقب ذواليمينين مشهور است و در وجه اين نسبت اقوال مختلفه است ؛ از آن جمله گويند که چون طاهر پس ار فتح بغداد حضرت امام رضا (ع) را به أمر مأمون به آن شهر خواند و با او به وليعهدي بيعت گرفت ، دست چپ خود را در دست حضرت نهاد و گفت : دست راست من در خراسان مشغول بيعت با مأمون است. چه، رسم بني عباس چنين بود که در موقع اخذ بيعت، خليفه با وليعهد به مسجد حاضر مي شد و مردم با هر دو بيعت مي کردند. به اين طريق که دست راست را در دست خليفه و دست چپ را دست وليعهد مي نهادند. چون حضرت رضا اين پيشامد را براي مأمون نقل کرد ، مأمون گفت که من دست چپ طاهر را نيز دست راست(يمين) مي نامم تا نقصي در بيعت او با امام نباشد. به همين جهت طاهر، به ذواليمينين اشتهار يافت.»

« او در بدو ورود به خراسان (205 ذی القعده) به دفع خوارج پرداخت. يک تن از خوارج را که با عده يي انبوه در نيشابور به اظهار عصيان پرداخته بود مغلوب کرد. تاخت و تاز ترکان تغزغز را هم که در نواحي اشروسنه در ماوراءالنهر روي داده بود خاتمه داد. به توصيه مأمون که به احوال خراسان آشنايي قابل ملاحظه يي داشت قسمتي از نواحي ماوراءالنهر را که غسان بن عباد به پسران اسد – اسد بن سامان خداة – سپرده بود، در دست آنها باقي گذاشت و بعضي از آنها را هم به امارت سيستان فرستاد. خودش درمرو که کانون قيام ابومسلم بود و مأمون هم در مدت منازعه با امين در آنجا مانده بود، اقامت جست و آنجا را مرکز حکومت ساخت.* اما براي آنکه قلوب اهالي ساير نواحي خراسان را هم جلب کند در انتخاب حکام ولايات ناچار به مسامحه شد و اين امر مايه بروز اختلالهايي در کار امارت خودش نيز گشت. طاهر در کار لشکر دقت و توجه خاص نشان داد و نظم و انضباط قابل ملاحظه يي دربين آنها برقرار کرد. در کار حکومت، وي در جلب قلوب اهل خراسان چنان صميمانه کوشيد که در دربار بغداد از جانب مخالفان متهم به داعيه طغيان انديشي شد. اقدامات او در دفع خوارج چون با شدت عمل افراط آميز همراه نبود، نزد اطرافيان خليفه به قدرکافي قاطع و سريع تلقي نشد. خليفه هم، به الزام درباريان، نامه يي ملامت آميز درين باب به وي نوشت که بشدت مايه رنجش طاهر گشت. اين دواعي و اسباب، در يک لحظه تزلزل و ترديد او را به اظهار عصيان مصمم کرد و در همان تصميم ، نام خليفه را از خطبه نمازجمعه انداخت.*

اينکه بلافاصله در شب همان روز- در مرو - وفات يافت (جمادی الاخر 207) تفسيرهاي گونه گوني را در اذهان عام برانگيخت و علت مرگ ناگهاني و نايهنگام او به واقع معلوم نگشت. بعدها از قول خادمش نقل شد که آن شب در بستر مرگ اين عبارت را به فارسي تکرار کرده بود که « درمرگ نيز مردي بايد». ازين عبارت او، اگر نقلش مجعول نباشد، چنان که برمي آيد که ظاهرا خود او بعداز اعلام عصيان، اقدام عجولانه و ناسنجيده خويش را در نقض عهدي که با مأمون داشته است،خلاف مردي و مروت يافته باشد و لاجرم مردانه و بي تزلزل به خودکشي اقدام کرده باشد.

اما اينکه گفته شد مأمون از دريافت خبر وفاتش خرسندي خود را پنهان نکرد، در اذهان بعضي مورخان مؤيد احتمال دخالت خليفه در مسموم کردن وي شد. خاصه آنکه مأمون درمسموم کردن کساني که از آنها ايمني نداشت شهرت سوء داشت و اينگونه توطئه ها هم از اخلاق او غريب به نظر نمي آيد.

معهذا مجرد اين معني که خليفه بعد از وفات طاهر امارت خراسان را به پسرش عبدالله بن طاهر واگذاشت و پسر ديگرش طلحه را که در خراسان با پدر همراه بود از جانب وي نيابت داد، اعتماد مأمون را برخاندان طاهر عاري از تزلزل نشان مي دهد و احتمال دست داشتن وي را در مرگ طاهر ضعيف مي نمايد.* با اين حال اين نکته هم که بعد از وفات طاهر لشکر او سر به شورش برداشت و تا مواجب شش ماهه را نستاند، آرام نيافت شايد حاکي از قوت اين شايعه بوده باشد که خليفه در مرگ طاهر به نحوي دست داشته است. شورش سپاه طاهر بعداز مرگ او چنان شديد بود که خليفه ناچار شد وزير خود احمد بن ابي خالد را براي دفع آن به خراسان گسيل دارد. ظاهر آنست که خليفه بدون آنکه در مرگ سردار خراسان دستي داشته باشد به خاطر شايعاتي که لشکر طاهر را بعد از مرگ او به شورش واداشت، ناچار شد حکومت خراسان را درخاندان طاهرموروثي کند و ضمن انتخاب عبدالله طاهر به حکومت خراسان برادرش طلحه را که هنگام مرگ طاهر درخراسان به نزد او بود به نيابت وي تعيين نمايد. اين تصميم هم که مأمون بهتر از آن هيچ تصميم ديگر نمي توانست اتخاذ کند بي شک عامل عمده يي در رفع شورش سپاه و اعاده امنيت بشمار آمد.»


طلحة بن طاهر( 207- 213 )

همزمان با انتخاب عبدالله به جانشيني طاهر، خليفه طلحه را نيز به نيابت ازعبدالله برگزيد. چون طلحه در خراسان با پدر همراه بود و مقارن آن ايام بيشتر کارها در آنجا به دست او اداره مي شد و بيرون آوردن آن ولايت از دست او – طلحه – براي خليفه غيرممکن بود.

طلحه درايام پدر به حکومت سيستان منصوب بود و تا سال فوت پدردر آنجا مي زيست. چون خبر وفات طاهر رسيد، طلحه به خراسان رفت و از آنجا از جانب خود الياس بن اسد ساماني را به سيستان فرستاد.

باري ، طلحه بن طاهر بعد از پدر در خراسان همچنان شيوه او را در طرز حکومت ادامه داد.* به ضرورت وقت در دفع خوارج هم اهتمام به جا آورد و بيشتر عمر امارت او در جنگ با خوارج گذشت. با حمزه خارجي که از عهد هاون الرشيد خراسان و سيستان را عرضه ناامني کرده بود، بارها جنگ کرد. با اين حال، هرچند مقارن وفات او ( ربيع الاول 213 ) حمزه هم وفات يافت، فتنه خوارج در خراسان همچنان تا مدتها بعد دوام پيدا کرد.

بعداز فوت طلحه، برادر ديگرش علي بن طاهر بلافاصله به اشارت خليفه حکومت خراسان را به دست گرفت. او نيز همچون برادرش طلحه، از جانب برادر خود عبدالله بن طاهر نيابت مي کرد. اما او نيز چندي بعد در جنگ با خوارج کشته شد.

عبدالله بن طاهر( 213- 230 )

« عبدالله بن طاهر که در آن هنگام آماده جنگ با" بابک خرمدين " بود- با فوت و کشته شدن نائبينش – به اشارت خليفه عزيمت خراسان کرد.

واگذاري حکومت طاهر به پسرش عبدالله و نيابت پي درپي دو پسر ديگرش از حکومت برادر، فرمانروايي خراسان را براي آل طاهر- طاهريان – به نحو چاره ناپذيري به صورت يک ملک موروث درآورد. *معافيت اين حکومت از مداخله مستقيم بغداد در جزئيات امور هم به صورت يک تحول اداري جلوه کرد و استقلال خراسان در تحت حکومت طاهريان صورت تجزيه قطعي و انفصال قهري پيدا نکرد. مبلغ سالانه يي که بر وفق عهد و قرار خليفه مي بايست طاهر و فرزندانش از بابت جزيه و اخراج و عوايد خراسان و ولايت تابع به بغداد گسيل دارند، هرگز قطع نشد و خطبه هم در تمام اين قلمرو همواره و همچنان به نام خليفه وقت خوانده مي شد و در مواقع ضرورت در باب کارهاي عمده نيز گزارش هايي به بغداد فرستاده مي شد.

حکومت عبدالله بن طاهر اوج قدرت طاهريان در خراسان بود. آنچه از خراج ولايات تابع عايد او مي شد چنانکه از نقل ابن خرداذبه بر مي آيد متجاوز از چهل و چهار مليون درهم بود که البته البسه و امتعه نفيس ديگر و بردگان و چهارپايان هم بر آن افزوده مي شد واين خود در آن عصر ثروت قابل ملاحظه يي بود. المعتصم خليفه جديد هم که بعداز مأمون به خلافت رسيد – هر چند از عبدالله چندان دلخوش نبود - اما ابقاء او را در حکومت خراسان به مصلحت وقت ديد و به استقلال حکومت موروثي آل طاهر لطمه يي وارد نياورد.*

عبدالله در تجهيز لشکرهايي که در ماوراء النهر براي توسعه قلمرو حلافت انجام مي شد اهتمام کرد.

در دفع خوارج و رفع ناخرسنديهايي که نايبان و کارگزاران او در نيشابور و نواحي ديگر به وجود آورده بودند نيز سعي بسيار ورزيد.»

« عبدالله بن طاهر توجه خاصي به رعايت حال کشاورزان نشان داد. قوانين پسنديده يي در باب تقسيم آب و طرز استفاده از قنات ها وضع کرد – که درين باره از رهنمودهاي" فقها " در رعايت حقوق عام استفاه کرد – و مقررات او براي کشاورزان مايه تأمين رضايت و رفع تبعيض ها گشت. در رعايت حال کشاورزان خُرده پا به عمال و کارگزارانش تأکيد بسيار کرد تا در اخذ خراج از حال آنها غافل نباشند و بدينگونه سختگيريهايي را که از سالها پيش ازو درين باب معمول شده بود، به نحو مطلوبي تعديل کرد. وي علاوه بر اهتمام در دفع خوارج که در آن ايام هنوز سيستان را عرضه آشوب خود مي داشتند، در دوران خلافت معتصم، اهتمام قابل ملاحظه يي در دفع شورش هاي ضد خلافت کرد که موجب مزيد اعتماد خليفه جديد در حق او گشت.* از جمله توفيقي که در فرونشاندن شورش مازيار در طبرستان يافت و نقشي که در کشف و افشاء توطئه افشين اشروسنه بر ضد خليفه به انجام رساند امارت او را در خراسان در نظر خليفه سزاي تحسين و موجب بسط امنيت کشور نشان داد.

علاقه او به شعر عربي که خود او و پدرش طاهر در آن زمينه مايه خوبي داشتند شايد از توجه وي به ترويج شعر و ادب زبان فارسي مانع آمد. اما بعيد مي نمايد اين بي توجهي به شعر و ادب فارسي تا آن حد بوده باشد که بر وفق يک روايت ضعيف مذکور در تذکره دولتشاه، وي را به فروشستن يک نسخه فارسي قصه وامق و عذرا وادار کرده باشد. خود او در زبان عربي شاعر و کاتب بود و مجموعه رسايل او مثل مجموعه رسايل پدرش نمونه بلاغت محسوب مي شد. " حنظله باد غيسي " از نخستين شاعران فارسي گوي خراسان هم بنابر مشهور به دربار او منسوب بود و از او توجه و نواخت بسيار ديد.

حکومت عبدالله طاهر در رعايت دقايق عدالت گستري و رعيت پروري يک نمونه مقبول و يادماندني محسوب شد و او به احتمال قوي در توجه به ابن دقايق تحت تأثير تعليم پدرش طاهر بود که در عهدنامه معروف او – خطاب به وي – درتقرير لطايف سياست و دقايق حکمت، به گفته مأمون ، هيچ نکته يي را فروگذار نکرده بود. علاقه يي که عبدالله در نشر و ترويج سوادآموزي نشان داد خاطره او را در اذهان نسلهاي بعد به نحو بارزي محبوب نگهداشت.*

وي در قلمرو خود کودکان را تشويق به آموختگاري کرد و فرمان داد تا اطفال رعايا را به هيچ بهانه از مکتب محروم ندارند. حتي فرمود که تا وسايل و اسباب درس خواندن را همه جا براي آنها فراهم سازند تا استعداد هيچ کودک ضايع نماند . و اين نکته در تاريخ آن ايام ماجرايي يگانه، ممتازو درخشان در زمينه تعميم سواد و بسط دانش بود.»

طاهربن عبدالله( 230- 248 )

« بعداز مرگ عبدالله بن طاهر در ربيع الاخر 230 ، پسرش طاهر دوم – ابوالطيب طاهربن عبدالله بن طاهر – به امارت رسيد. با آنکه واثق خليفه درين باب ميل قلبي نداشت ولي خود را به حفظ و ادامه حکومت موروث خراسان در سلاله طاهر ناچار يافت. طاهر دوم (ثاني) درتمام مدت امارت خويش با خوارج و عياران سيستان، که طالب استقلال بودند، درگير بود. با آنکه ازکفايت پدر بي بهره نبود به اندازه او براي بسط عدالت در قلمرو خويش فرصت نيافت.* با اينهمه ، فرمانروايي عاقل ، ساده و معتدل بود. و چنانکه شيوه فرمانروايان هوشمندست از گوش دادن به سخن متملقان و گزافه گويان بيزاري نشان مي داد. حادثه يي ياد کردني که در دوران فرمانروايي او در خراسان روي داد، قطع کردن " سَرو" معروف کاشمر بود. درخت زيباي تناور کهنسالي که در حوالي ترشيز سايه گستر بود و گفته مي شد در عهد زرتشت يا به دست او غرس شده بود.

به هر حال حکم قطع درخت از جانب متوکل خليفه رسيد که شايد او آن را بهانه يي براي مداخله مستقيم خليفه در امور خراسان ساخته بود. ابوالطيب طاهر که به هر حال دست نشانده يا برنشانده خليفه محسوب مي شد ازاجراي حکم، هرچند شايد با بي ميلي و ناخرسندي،چاره نداشت. آري ، حکم خليفه براي عامه اهل ولايت مايه ناخرسندي شد.» براي خلاصي از اين حکم خليفه« کساني که تاريخ بيهق آنها را « گبران » مي خواند پيشنهاد کردند، پنجاه هزار دينار نيشابوري به خزانه خليفه کارسازي نمايند تا او از اين اقدام بازايستد. اما امير طاهري که به خلق وخوي خليفه متعصب و نيمه ديوانه عصر آشنايي بيشتر داشت حتي جرات نکرد درين باب با متوکل به مکاتبه پردازد. به هرحال قطع درخت که به حکم متوکل انجام شد بنابر مشهور با قتل متوکل به دست ترکانش در سال 247 رجب مقارن گشت. آن قتل را عام مردم به تأثير شوم اين قطع درخت منسوب کردند. خود طاهر هم چندي بعد از آن در سال 248 رجب وفات يافت.»

محمد بن طاهر( 248- 259 )

« امارت خراسان بعداز او به پسرش " محمد بن طاهر" رسيد که به قول گرديزي مورخ، غافل و بي عاقبت بود. اوقاتش در عيش و مستي مي گذشت و به شعر و موسيقي بيش از ملک و حکومت علاقه نشان مي داد.

دوران يازده ساله امارت اين آخرين امير طاهريان دوران هرج و مرج خراسان بود. ضعف و فترت دستگاه خلافت هم که در دنبال قتل متوکل پيش آمد در تمديد و توسعه اين هرج ومرج تأثير بخشيد. اختلال به قدرت طاهريان راه يافت و در ولايات تابع اغتشاش هايي روي داد.»

به علت ضيعف النفسي و غفلت محمدبن طاهر« کارداران او در ولايت با مردم به خودسري و استبداد معامله مي کردند، چنانکه عمّش سليمان، والي قسمتي از طبرستان به اهالي صدمات بسيار زد و بر اثر همين حرکات زشت سليمان و عمال او بود که مردم بر طاهريان شوريدند و علويان را که توسط داعي کبير حسن بن زيد علوي رهبري مي شد پيش انداخته، خود را ازتحت فرمان آل طاهر بيرون آوردند.» و همچنين « با غلبه يعقوب بن ليث صفاري که در اواخر عهد طاهردوم در سيستان قيام کرد آن ولايت از قلمرو وي جدا شد. ري و قزوين نيز در همان ايام از حوزه اقتدار وي خارج گشت و ضعف اراده خود وي و سوءاداره عمالش قلمرو او را تقريبا منحصر به تختگاه وي در نيشابور کرد. آن هم به تحريک و تشويق اطرافيان خود وي که با صفار سيستان تباني کرده بودند به دست يعقوب افتاد.* بهانه يعقوب خودداري محمد بن طاهر از استرداد کساني بود که متهم به سوءقصد به جان امير صفار شده بودند و وي آنها را نزد خود پناه داده بود. با تسخير نيشابور و توقيف وي – که هر دو به آساني و بدون مقاومت انجام گرفت – يعقوب خطبه به نام خود خواند و حکومت طاهريان پس از 53 سال در تمام خراسان به پايان رسيد.

چون يعقوب او را بي زيان و بغداد را از پشتيباني وي ناتوان يافت ، محمد از بند وي آزادي يافت و به بغداد رفت. با آنکه به دنبال غلبه صفار بر نيشابور قدرت طاهريان در خراسان خاتمه يافت، اما ارتباط آنها با دستگاه خلافت همچنان ادامه پيدا کرد. محمدبن طاهر شحنه بغداد شد و از جانب خليفه مورد تقدير و حمايت واقع گشت.

در آنجا – محمد بن طاهر- غير از ارتباط با دستگاه خليفه و عنوان امارت، کاخ و باغ طاهريان برايش باقي مانده بود. خراسان و سيستان به دست صفار افتاد و با اعتلاء يعقوب خاطره خاندان طاهر يکچند از يادها رفت.

محمدبن طاهر بعد از خاتمه عهد يعقوب ، در سال 271 هجری سعي نيم بند بيفايده يي هم به اشارت خليفه براي اعاده قدرت موروث طاهريان در خراسان انجام داد و خليفه هم درين زمينه به او کمک کرد، ولي او توفيقي نيافت و به بغداد بازگشت. باقي عمرش نيز همانجا به پايان آمد و خراسان و سيستان در دست صفاريان باقي ماند.

طرز فرمانروايي آل طاهر هم به وسيله سامانيان و غزنويان دنبال شد. دولت کوته مدت آنها بي آنکه هرگز به نحو قطعي از حوزه حکم خليفه خارج شده باشد اولين دولت مستقل گونه ايراني در دوران اسلامي بشمار آمد.»

اسامي امراي طاهري و زمان امارت هريک:

ا- طاهربن حسين بن مصعب 206- 207

2- طلحة بن طاهر 207- 213

3- عبدالله بن طاهر 213-230

4- طاهربن عبدالله 230 - 248

5- محمدبن طاهر 248 - 259


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: